مـن داشـتم زندگيـمو ميـکـردم...

مـن داشـتم زندگيـمو ميـکـردم...
مثل اين همه آدم ديگه , صبح ها با حوصـله میرفتم سرکارم ...گاهي تنـها مي‌رفتم سيـنما...
از همه‌ي مهمـوووني‌ها و معاشـرت‌هاي بيشـتر از پنـج نفر يه جـوري فرار مي‌کردم...
جمعه ها دو سـه ساعـت کارتــون مــيديدم ...
...هفـته‌اي چـندتا فيـلم مي‌ديدم...بعضي روزها موبايـلمو خــاموش مي‌کردم...
...
آوازهاي خـل‌خلي مي‌خـوووندم...
کارهای عـجيــب غريـب میکردم
من داشــتم زندگيمــو مي‌کـردم...چـه ميدونســتم دلتنـگي چـيه...
دوســت داشـتن چيـه...حسـرت يـعنـي چـي ؟؟
تـا وقتـيکـه تــــــــــو اومـــدي و رفتی....
 



:: برچسب‌ها: مـن داشـتم زندگيـمو ميـکـردم , , , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : زوریف
تاریخ : جمعه 24 آذر 1391

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد